ساعت نزدیکای صبحه
بین تب و لرز هام خونه دور سرم میچرخه
مامان بالا سرمه..منتظره خواب برم
خوابیدم اما انگار بیدارم
کنار ی رود نشستم که هر لحظه حس میکنم دارم میفتم
ی جایی که من نمیشناسم با کوچه های تنگ و تاریک
تو ته یکی از اون کوچه ها از ماشین پیاده میشی
با خنده نزدیک میشی
من ترسیدم صدات میزنم
با خنده برمیگردی نگام میکنی
اما راه خونه رو بلد نیستی
با خودم میگم مست کردی نمیدونی باید کجا بریم
فقط نگات میکنم..حالا دوتایی باهم نمیدونیم کجا باید بریم!!
برچسب : نویسنده : chaharshanbea بازدید : 79